
با نبودت...
دیشب با خـُدا دعـوایم شـُد
با هـم قهـر کـردیم
فکـر کـَردم دیگر مـَرا دوست نـدارد
رفتـم گوشــہ اے نشستم
چنـد قطـره اشک ریختـم
و خوابم بـُرد
صبـح کـِـہ بیـدار شـُدم
مـادرم گفت:
نمیدانے از دیشب تا صبـح چــہ بارانے مے آمـَد ...
خدایا
سحرنزدیک است ..
به زودی خورشید دامن طلایی رنگش را برزمین می گستراند
وخرامان خرامان به سوی زندگی می آید
خدایا (!)
کمک کن دراین سیاهی شب راه را گم نکنم .. (!)
اسمش شد مــُــــد !!!
شلوار لی را برایمان فرستادند ...
اول زیاد هم بــَــد نبود !!!
بعد شد آفــَـــت غیرت و حیا !!!
پسرانه اش از بــــالا کوتاه شد !
و ...
دخترانه اش از پــایین !
چــــــادر شد مانتوهای بلــند ...
مانتوها ذره ذره آب رفت !!!
حالا دیگر باید آن را بلــــــوز نامید !!
چــــادر ، چــادری ها هم کم کم تبدیل به شنــــل شده !!
یا آنقــــدر نازک که ...
بودنش طعنه ایست به نبودنش ...!!!
حالا که دیگر شـلـــوار جایش را به ســاپـــورت داده !!!
روسری ها هم که از عقب و جلو آب رفتــه !
مــــانده ام فردا فرزندان این نســــل هنـوز هم
" مـــــــــادر " را اسوه پاکی و " پـــــــدر " را مظهر مردانگی میدانند ؟!
کـــــاش مردان حرمت مـــرد بودنشان را بدانند ...
و زنـان شوکت زن بودنشان را ....
کـــــاش مردان همیــشه مـرد باشند و زنـان همیــشه زن ...
آنگاه نه روز " زن " داریم و نه روز " مـرد "
بلکه هر روز ، روز " انــــســـانــیــــت " اسـت . .